امروز هم باز ساعت پنج صبح گذشت
هر روز که ساعت 5 صبح میشود من هنوز تو را دوست تر میدارم
دیروز هم ساعت 5 صبح بود و فردا هم ساعت 5 صبح تو را دوست
خواهم داشت میدانی ساعت 5 صبح که میشود عقربه های خلاف
جهت هم سعی می کنند ادای کسی را در بیاورند که دارد از دل و دالانی
به بلندای زمان می آید هر روز ساعت 5 صبح انگار فکر میکنم تو برای من به آخر
آن دالان رسیده ای و رو به رویم ایستاده ای و به یاد می آورم همه لحظه هایی
را که نبودی و ندیدی ولی من هر روز مثل این ساعت 5 که تکرار میشود دوستت
دارم و خواهم داشت و با تمام عشقم و هر آنچه از خواستن میتوانم نگاهت کنم
:: برچسبها:
دلنوشته چشمان بی فروغ,
|